جدول جو
جدول جو

معنی لار فارس - جستجوی لغت در جدول جو

لار فارس
بخش لار نام بخش مرکزی شهرستان لار و دهستان حومه بخش مزبور، حدود و مشخصات آن بقرار ذیل است: از شمال بخش جویم و بنارویه، از جنوب بخش بستک، از خاور شهرستان بندرعباس، از باختر شهرستان فیروزآباد، این بخش در قسمت شمالی شهرستان واقع است هوای آن گرم و خشک در تابستان بسیار گرم و در زمستان ملایم میباشد آب آن غیر از دهستان خنج در تمام نقاط از چاه و باران است و زراعت اکثردیمی است، محصولات آنجا عبارت است از غلات خرما و تنباکو و پنبه، شغل اهالی زراعت، باغبانی، گله داری و کسب است، زبان اهالی فارسی محلی (دری) و مذهب آنان تسنن و شیعۀ اثنی عشری است، این بخش از شش دهستان بنام حومه صحرای باغ فداع، ارد، درز، سایه بان خنج، تشکیل یافته مجموع قراء و قصبات آن 79 است و در حدود پنجاه هزار تن سکنه دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
دیهی بزرگ و با شهرک کورد ناحیتی است از کورۀ اصطخر فارس و جمله غله بوم است و هوای آن سرد سیر است بغایت و آبها روان است و منبع رود کر از آنجاست وآبادان است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). و رجوع به نزهه القلوب مقالۀ سوم چ اروپا ص 124 و 218 شود
لغت نامه دهخدا
در فهرست ولف این کلمه دوبار آمده اولی را سرزمین معنی کرده و ظاهراً شاهد زیر هم مورد استناد بوده است:
جهاندار دارای دارا کجاست
کزو داشت گیتی همه پشت راست
همان خسرو و اشک و فریان و فور
بزرگان سند و شه شهر زور،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1917)،
زور دوم را ولف شهر معنی کرده و سپس افزاید:خرۀ اردشیر از اردشیر بابکان بنا شده در فارس و نسخه بدل این کلمه را ’شهر گور’ ثبت نموده است و ظاهراً یکی از دو شاهد زیر مورد استفادۀ ولف بوده است:
چو شد شاه با دانش و فرو زور
همی خواندش مرزبان شهر زور،
فردوسی،
چو آسوده برگشت مرد و ستور
بیاورد لشکر سوی شهر زور،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رِ فا)
به معنی انار فارسی است که نوعی از زهر باشد مرکب از چیزهای تلخ و اندکی از آن کشنده است. (برهان قاطع) (آنندراج) ، دانه ها باشد که بر جلد بدن پیدا شود پرآب، رقیق، شدیدالحرقت. (غیاث اللغات) (آنندراج). غیر از کوفت است که سیفلیس باشد. (از مجمع الجوامع). بعضی گفته اند که حمره است به حای مهمله و بعضی گفته اند که ضد آن است یعنی مادۀ این صفراوی قلیل التعفن مخلوط با اندک سودا است وآن دانه است برآمده از جنس نمله و سعی می کند یعنی سرایت به اطراف خود می نماید تا آنکه خشک ریشه می بندد با لهیب بسیار و در اول خطوط سرخ یا طاوسی رنگ می باشد مانند زبانۀ آتش هنگامی که بلند شود و از این جهت آن را نار نامند به خلاف حمره که مادۀ آن سوداوی غلیظ غائر در بدن است و بسیار برآمده و بلند نمی باشد از عضو و سیاه می گرداند عضو را و بعضی گفته اند که آتشک است و حق آن است که غیر آن است چنانچه ذکر یافت و فارسی از آن جهت نامند که اولا آن مرض در بلاد فارس به هم رسیده و یا آنکه در بلاد فارس بسیار به هم می رسد. (مجمع الجوامع). در جواهر اللغه، وجه تسمیه به فارسی را چنین گوید که چون اهل فارس شب و روز آتش را برای پرستش نگاه می داشتند مرض مذکور برای شدت التهاب و سوزش دائمیش تشبیه به آتش فارسی شده بود. (فرهنگ نظام) ، صاحب منهاج گفته نوعی از مر مغشوش است که از نواحی فارس می آورند با تیوعات دیگر مغشوش می نمایند و صاحب تحفه نوشته است که بغدادی اشتباه نموده نار را به معنی انار فارسی که رمان است حمل نموده و وجه تسمیۀ آن را نفهمیده و ممکن است که به معنی آتش باشد جهت آنکه مر مغشوش سمی از جملۀ سموم و در احراق اخلاط مانند آتش چنانچه نار فارسی اسم مرض حار حاد است. (محیط اعظم) (فرهنگ نظام). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و برهان قاطع چ معین حاشیۀ ص 2094 شود
لغت نامه دهخدا